حرف دل

ساخت وبلاگ
تاثیر بعضی ها تو زندگی آدم بیشتر از یه اسمه،بیشتر از مدت حضورشونه.اونقدر زیاد که یه روز به خودت میای و می بینی که همه ی فکر و ذکرت شده یه نفر.شاید اون یه نفر هیچ وقت نفهمه که باعث چه تناقضی توی زندگیت شده حتی با اینکه ادعا میکنه تو رو خوب تر از خودت می شناسه.اما تو خوب میدونی که اون تنها دلیل تنهاییت بوده و تو،توی همه ی تنهاییت به فکرش پناه میبری.آرزو داری...خاطره گرفتی...!آدما با آرزوهاشون به دنیا میان و با خاطره هاشون می میرن.یعنی آخرین خاطره ی هممون که قبل از مرگ به یادمون میاد چی میتونه باشه؟!! شاید تصویر کسی که تو همه ی مدتی که ندیدیش هم دوسش داشتی و شاید هزارتا تصویر رنگارنگ از زمانی که حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : خانه,لبریز,نبودن,است, نویسنده : icheshme92e بازدید : 72 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

یک بار هم زنگ زده بودم منزل محمدی.اسمش کژال بود و با یکی دیگه که هیچ یادم نیست سه نفری روی یه نیمکت می نشستیم.دوستیمون بس زیبا بود و همیشه کنار هم بودیم.القصه که زنگ زدم و مادرش گوشی رو برداشت،اسمش یادم رفت: - منزل محمدی؟ از پدربزرگم یاد گرفتم که اگه اسم کسی رو فراموش کردم با اسم خانوادگیش پیداش کنم.مادرش شاکی و عصبانی گفت:با کی کار دارین؟ - با ...دخترتون - کدومشون؟ فکر این رو نکرده بودم که شاید بیش از چند دختر تو یه خونه باشه.شاکی تر و عصبی تر پرسید:کدومشون؟با کدومشون کار داری؟ هول شدم.یادم نیومد که مثلا بگم اونی که الان هیفده سالشه..!من من کنان گفتم:اونی موهاش فرفریه،حرف های قشنگ میزنه،قشنگ حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : ساعت,گیج, نویسنده : icheshme92e بازدید : 91 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

من تو را برای باقی مانده ی عمرم میخواستم.برای صبح های زود که نور آفتاب روی صورتت بیفتد و آنقدر محو تماشایت شوم که بیدارت نکنم و خواب بمانی.تو را برای قدم زدن در کوچه پس کوچه های شهرمان میخواستم، برای همان جایی که مرا یکبار بردی و باهم به سکوت محض خیره شدیم. من تو را برای شعر های بلند مولانا میخواستم، برای دوبیتی های خیام. تو را برای چای دم کرده ی بعدازظهر با عطر هل میخواستم که ندانم در عطر تو غرق شوم یا در عطر چای؟!!! من تو را برای نگرانی های گاه و بیگاه میخواستم که بیخبر زنگ بزنم و بگویم:کجایی جان من؟! راستش نباید دل می بستم به عبور نگاهی که معلوم نبود برای منی یا نه. اما وقتی تو را دیدم جملگ حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : خواستم, نویسنده : icheshme92e بازدید : 134 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

بهم دیروز گفت تو این یه سال چی بهت اضافه میشه؟! گفتم حداقلش اینه که جوراب های رنگ و وارنگ میپوشم،از بلندبلند خوندن خیام موقع راه رفتن تو پیاده رو های ولیعصر نمیترسم،با کاکدوس ها و شمعدونی هام حرف میزنم،درس خوندن و خوب گوش کردن به حرف آدما رو یاد میگیرم و راستش جسورانه از تنهایی و زندگی لذت می برم.گفتم فکر کن شش هفت سال دیگه من یه دختر بیست و اندی ساله هستم که بنا به ارثی که از پدرم دارم لابه لای موهای قهوه ای سوختم چند تایی تار سفید دارم با همین مدل لبخند و باریک شدن چشمهام موقع قهقهه زدن، او هم سی و چند سال داره و اون موقع اخم همیشگی تو چهرش بیشتر به سنش میاد،هر دو درگیر مشغله های کاری شدیم.ا حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : اتفاق,خوب,زندگی,بیفت, نویسنده : icheshme92e بازدید : 74 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

نمیدونم اشکال کار کجاست؟!!! اون که رفته.من پی چی میگردم؟! حالا بر فرض که از عکس پروفایلمون غم چکه کنه،خب بکنه،اون که نیست.حالا بر فرض که توی این صفحات که تنها راه ارتباط بعد از جدایی ست من متنی بلند و بالا بنویسم که از ندیدنت رو به مرگم که دلتنگی امروز و فردا،جانم رو میگره،خب بگیره اون که نیست.دنبال این می گردم که از یه راهی خبر حال بدم رو بدم خب اگه خوب و بد حالم براش مهم بود دیگه نیازی به این تلاش ها نداشت خودش می موند و دم به دقیقه حالم رو می پرسید.اینکه لست سین اش رو برداره یا برنداره دیگه مهم نیست اصلا دیگه توفیری نداره.اون اگه موندن کنار من رو میخواست به جای این عکس های معنی و منظور دار حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : خاک,آدم,سرشتند,غرض,عشق,بود, نویسنده : icheshme92e بازدید : 75 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

میخواهم برگردم! به اول اول آشنایی؛ به همان روزهای بی"او".تنهای تنهای تنها.همیشه به من میگفتند تا وقتی یک چیز را داری قدرش را نمیدانی!! راستش واقعیت این است که من قدرش را میدانم فقط باور نداشتم که از دستش خواهم داد.اما به نظرم کسی که رفتنی ست باید برود فرقی ندارد تو باور داشته باشی یانه؛ او میرود. تمام شد؛ چطور بیرون رفتن از زندگی یک آدم این قدر آسان بود؟! شاید به همان آسانی که:وارد زندگیش شدی که یک دیدار اتفاقی و رد و بدل کردن چند کلمه و آغاز یک رابطه،واما یک اختلاف ناگهانی و رد و بدل کردن چند کلمه و پایان رابطه....احساس جا ماندن از خودم  بیش از قبل روح مرده ام را به رخ میکشد.اصلا میخواهم یقه حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : خاطره,نخواهم, نویسنده : icheshme92e بازدید : 88 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

فراموش کرد؛خیلی آروم و آهسته.اونقدر آروم که انگاری خودشم نفهمید چی شد که یادش رفت.خاطراتش شده بود عکس و عکس و عکس....!!! واقعا روزی کلافه میشه از این فراموشی؟ قرار نبود اینطوری بشه اما همه چی رو فراموش کرد به راحتی.انگاری سرش رو جراحی کردن و از مغزش همون قسمت خاطرات دو نفره رو برداشتن.شاید یه روزی برسه که دیگه هیچی به هیچی.حتی یه عکس هم تو ذهنش نباشه.شاید روزی فقط یه صدای ممتد بوق تو مغزش باشه.شاید روزی در خیابون ببینمش و ساده از کنارش بگذرم.یا شاید یه روزی تا یه جایی با هم هم مسیر باشیم یا شاید...نمیدونم. خوشبخت باشم؟ اصلا باید همون کسی باشم که میخوام،اگه دیگرون اون رو دوست ندارن بزار نداشته حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : روزی,آید,دلم,هیچ,تمنا,نکند, نویسنده : icheshme92e بازدید : 283 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

هیچکس مسئول برگرداندن ما به خود قبلیمان نیست.هیچکس برای ما تاکسی نمیگیرد که برگردیم به همان جایی که قبلا بودیم.همه می آیند؛همه چیز را در ما به هم میریزند و میروند.همه می آیند به بهانه ی سر و سامان دادن جای همه چیز را تغییر میدهند و میروند.ما می مانیم و حس های گمشده،حرف های گمشده.ما می مانیم و قسمتی از خودمان که توی هیچ کشویی و روی هیچ میزی پیدا نمی کنیم. هیچ کس ما را به خود قبلیمان برنمی گرداند.یک روزی حوالی چهل سالگی وقت گردگیری و پشت یکی از کمد ها تکه ای از خودم را پیدا میکنم.همانی که به اندازه ی یک دختر بیست ساله میتوانست عاشق باشد.توی روزهای کسل کننده ی چهل سالگیم با چند تار موی سفید شده ی حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : هيچكس,خود,قبليمان,نمي,گرداند, نویسنده : icheshme92e بازدید : 103 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

دیگر درونم یخ نمی بندی؛بهمن ترین ماه زمستانم.داشت زیر لب می خوند:"که من باد میشم میرم تو موهات" بهش گفتم:به جای اینکه واسم کنسرت برگزار کنی بیا کمک کن این تخت رو جابه جا کنیم،کمرم درد گرفت به خدا!!! با شیطنت باز گفت:"ای بخت سراغ من بیا که رخت خواب من با خیال خامم گرم نمیشود".بهش گفتم:ینی از بدشانسیته که من بختت بودم؟ قیافه ی اخمو میگیره و میگه:هیی. کنارش میشینم و میگم:چند وقته تو خودتی ها.حواسم هست بهت عزیز تر از جان! عاشق شدی؟ :) میگه:میدونی من یه تئوری دارم،میگم هرکسی تو زندگیش باید عاشق یه نفر باشه،اون آدم درست یا غلط همیشه عاشق اون آدم میمونه،دلش به یاد اون آدم گرمه،چشماش به یاد اون آدم گر حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : بهمن,ترین,ماه,زمستانم, نویسنده : icheshme92e بازدید : 65 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

آدم ها عوض میشوند،رنگشان می پرد،ترک برمی دارند اما میتوانند همچنان که نگاهت میکنند لبخند بزنند و با آرامشی عمیق در صدایشان تو را قانع کنند که "چیزی نیست".دستشان را بگذارند زیر چانه شان و بگویند امروز از این بهتر نبوده ام.و ته مانده ی توانشان را جا بدهند در چشمانشان تا باورت بشود که خوب اند،که آب از آب تکان نخورده.اما اگر یک نفر باشد که بلد باشد جوری بپرسد"خوبی؟" که خشت خشت بدن آدم بلرزد و بفهمد که این خوبی از آن خوبی ها نیست که با یک "خوبم ممنون" برود پی کارش،حال آدم را جا می آورد.اگر یک نفر باشد که بتوانی یک دل سیر کنارش گریه کنی تا هرچه هست را بریزی بیرون...کم از مورفین ندارد. اما چه کنیم که حرف دل...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : عاشق,چشمت,شدم, نویسنده : icheshme92e بازدید : 95 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04